غزل شمارهٔ ۱۱۱۰ – از لب یار شکر را چه خبر
از لب یار شکر را چه خبر وز رخش شمس و قمر را چه خبر با دمش باد بهاری چه زند وز قدش سرو و شجر را چه خبر گر جهان زیر و زبر گشت از او عاشق زیر و زبر را چه خبر چونک...
غزل شمارهٔ ۱۱۱۱ – روزی خوشست رویت از نور روز خوشتر
روزی خوشست رویت از نور روز خوشتر باده نکوست لیکن ساقی ز می نکوتر هر بستهای که باشد امروز برگشاید دل در مراد پیچد چون باز در کبوتر هر بیدلی ز دلبر انصاف خود...
غزل شمارهٔ ۱۰۹۲ – اختران را شب وصلست و نثارست و نثار
اختران را شب وصلست و نثارست و نثار چون سوی چرخ عروسیست ز ماه ده و چار زهره در خویش نگنجد ز نواهای لطیف همچو بلبل که شود مست ز گل فصل بهار جدی را بین به کرشمه...
غزل شمارهٔ ۱۰۹۳ – روستایی بچهای هست درون بازار
روستایی بچهای هست درون بازار دغلی لاف زنی سخره کنی بس عیار که از او محتسب و مهتر بازار بدرد در فغانند از او از فقعی تا عطار چون بگویند چرا میکنی این ویرانی...
غزل شمارهٔ ۱۰۹۴ – پر ده آن جام می را ساقیا بار دیگر
پر ده آن جام می را ساقیا بار دیگر نیست در دین و دنیا همچو تو یار دیگر کفر دان در طریقت جهل دان در حقیقت جز تماشای رویت پیشه و کار دیگر تا تو آن رخ نمودی عقل و...
غزل شمارهٔ ۱۰۹۵ – داد جاروبی به دستم آن نگار
داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار باز آن جاروب را ز آتش بسوخت گفت کز آتش تو جاروبی برآر کردم از حیرت سجودی پیش او گفت بیساجد سجودی خوش...