غزل شمارهٔ ۱۰۹۶ – گر ز سر عشق او داری خبر
گر ز سر عشق او داری خبر جان بده در عشق و در جانان نگر عشق دریاییست و موجش ناپدید آب دریا آتش و موجش گهر گوهرش اسرار و هر سویی از او سالکی را سوی معنی راه بر سر...
غزل شمارهٔ ۱۰۹۷ – عقل بند رهروانست ای پسر
عقل بند رهروانست ای پسر بند بشکن ره عیانست ای پسر عقل بند و دل فریب و جان حجاب راه از این هر سه نهانست ای پسر چون ز عقل و جان و دل برخاستی این یقین هم در...
غزل شمارهٔ ۱۰۹۸ – آمدم من بیدل و جان ای پسر
آمدم من بیدل و جان ای پسر رنگ من بین نقش برخوان ای پسر نی غلط من نامدم تو آمدی در وجود بنده پنهان ای پسر همچو زر یک لحظه در آتش بخند تا ببینی بخت خندان ای پسر...
غزل شمارهٔ ۱۰۹۹ – ای نهاده بر سر زانو تو سر
ای نهاده بر سر زانو تو سر وز درون جان جمله باخبر پیش چشمت سرکش روپوش نیست آفرینها بر صفای آن بصر بحر خونست ای صنم آن چشم نیست الحذر ای دل ز زخم آن نظر در مژه...
غزل شمارهٔ ۱۱۰۰ – بس که میانگیخت آن مه شور و شر
بس که میانگیخت آن مه شور و شر بس که میکرد او جهان زیر و زبر مر زبان را طاقت شرحش نماند خیره گشته همچنین میکرد سر ای بسا سر همچنین جنبان شده با دهان خشک و با...
غزل شمارهٔ ۱۱۰۱ – نرم نرمک سوی رخسارش نگر
نرم نرمک سوی رخسارش نگر چشم بگشا چشم خمارش نگر چون بخندد آن عقیق قیمتی صد هزاران دل گرفتارش نگر سر برآر از مستی و بیدار شو کار و بار و بخت بیدارش نگر اندرآ در...