غزل شمارهٔ ۱۰۸۹ – هین که آمد به سر کوی تو مجنون دگر
هین که آمد به سر کوی تو مجنون دگر هین که آمد به تماشای تو دل خون دگر عاشق روی تو را گنبد گردون نکشد مگرش جای دهی بر سر گردون دگر عاشق تو نخورد حیله و افسون کسی...
غزل شمارهٔ ۱۰۹۰ – صنما این چه گمانست فرودست حقیر
صنما این چه گمانست فرودست حقیر تا بدین حد مکن و جان مرا خوار مگیر کوه را که کند اندر نظر مرد قضا کاه را کوه کند ذاک علی الله یسیر خنک آن چشم که گوهر ز خسی...
غزل شمارهٔ ۱۰۹۱ – نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر
نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر نه که فلاح توام سرور و سالار مگیر نه که همسایه آن سایه احسان توام تو مرا همسفر و مشفق و غمخوار مگیر شربت رحمت تو بر همگان...
غزل شمارهٔ ۱۰۷۴ – گرم در گفتار آمد آن صنم این الفرار
گرم در گفتار آمد آن صنم این الفرار بانگ خیزاخیز آمد در عدم این الفرار صد هزاران شعله بر در صد هزاران مشعله کیست بر در کیست بر در هم منم این الفرار از درون نی...
غزل شمارهٔ ۱۰۷۵ – آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کار؟
آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کار؟ کر مادرزاد را با نالهٔ سرنا چه کار؟ هر مخنث از کجا و ناز معشوق از کجا؟ طفلک نوزاد را با بادهٔ حمرا چه کار؟ دست زهره در...
غزل شمارهٔ ۱۰۷۶ – لحظه لحظه می برون آمد ز پرده شهریار
لحظه لحظه می برون آمد ز پرده شهریار باز اندر پرده میشد همچنین تا هشت بار ساعتی بیرونیان را میربود از عقل و دل ساعتی اهل حرم را میببرد از هوش و کار دفتری از...