غزل شمارهٔ ۱۰۷۷ – از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار
از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار چون نگیرم خویش را من هر شبی اندر کنار دوش باغ عشق بودم آن هوس بر سر دوید مهر او از دیده برزد تا روان شد جویبار هر گل خندان...
غزل شمارهٔ ۱۰۷۸ – شادیی کان از جهان اندر دلت آید مخر
شادیی کان از جهان اندر دلت آید مخر شادیی کان از دلت آید زهی کان شکر بازخر جان مرا زین هر دو فراش ای خدا پهلوی اصحاب کهفم خوش بخسبان بیخبر سایه شادیست غم غم در...
غزل شمارهٔ ۱۰۷۹ – بهر شهوت جان خود را میدهی همچون ستور
بهر شهوت جان خود را میدهی همچون ستور وز برای جان خود که میدهی وانگه به زور میستانی از خسان تا وادهی ده چارده در هوای شاهدی و لقمهای ای بیحضور آن سبدکش...
غزل شمارهٔ ۱۰۸۰ – ساقیا هستند خلقان از می ما دور دور
ساقیا هستند خلقان از می ما دور دور زان جمال و زان کمال و فر و سیما دور دور گرچه پیر کهنهای در حکمت و ذوق و صفا از شراب صاف ما هستی تو پیرا دور دور چونک...
غزل شمارهٔ ۱۰۸۱ – ای صبا حالی ز خد و خال شمس الدین بیار
ای صبا حالی ز خد و خال شمس الدین بیار عنبر و مشک ختن از چین به قسطنطین بیار گر سلامی از لب شیرین او داری بگو ور پیامی از دل سنگین او داری بیار سر چه باشد تا...
غزل شمارهٔ ۱۰۸۲ – عقل بند رهروان و عاشقانست ای پسر
عقل بند رهروان و عاشقانست ای پسر بند بشکن ره عیان اندر عیانست ای پسر عقل بند و دل فریب و تن غرور و جان حجاب راه از این جمله گرانیها نهانست ای پسر چون ز عقل و...