غزل شمارهٔ ۱۰۷۰ – گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر
گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر بیرقیبش دادمی من بوسههایی سیر سیر بس خطاها کردهام دزدیده لیکن آرزوست با لب ترک خطا روزی خطایی سیر سیر تا یکی عشرت...
غزل شمارهٔ ۱۰۷۱ – معده را پر کردهای دوش از خمیر و از فطیر
معده را پر کردهای دوش از خمیر و از فطیر خواب آمد چشم پر شد کآنچ میجُستی بگیر بعد پرخوردن چه آید؟ خواب غفلت یا حدث یار بادنجان چه باشد؟ سرکه باشد یا که سیر...
غزل شمارهٔ ۱۰۷۲ – گر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیر
گر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیر ور سپارم هر دمی جان دگر بسپرده گیر سردهم این دم توی می بیمحابا میخورم گر کسی آید برد دستار و کفشم برده گیر گر بگوید...
غزل شمارهٔ ۱۰۷۳ – خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار خوی من کی خوش شود بیروی خوبت ای نگار بیتو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار بیتو...
غزل شمارهٔ ۱۰۵۴ – ای یار شگرف در همه کار
ای یار شگرف در همه کار عیاره و عاشق تو عیار تو روز قیامتی که از تو زیر و زبرست شهر و بازار من زاری عاشقان چه گویم ای معشوقان ز عشق تو زار در روز اجل چو من...
غزل شمارهٔ ۱۰۵۵ – انجیرفروش را چه بهتر
انجیرفروش را چه بهتر انجیرفروشی ای برادر سرمست زییم مست میریم هم مست دوان دوان به محشر گر خاک شویم وگر بریزیم ساقی با ماست بنده پرور خاکش خوش باد کوست عاشق...