غزل شمارهٔ ۱۰۳۹ – بگرد فتنه میگردی دگربار
بگرد فتنه میگردی دگربار لب بامست و مستی هوش میدار کجا گردم دگر کو جای دیگر که ما فی الدار غیر الله دیار نگردد نقش جز بر کلک نقاش بگرد نقطه گردد پای پرگار چو...
غزل شمارهٔ ۱۰۴۰ – جفا از سر گرفتی یاد میدار
جفا از سر گرفتی یاد میدار نکردی آن چه گفتی یاد میدار نگفتی تا قیامت با تو جفتم کنون با جور جفتی یاد میدار مرا بیدار در شبهای تاریک رها کردی و خفتی یاد...
غزل شمارهٔ ۱۰۴۱ – مرا یارا چنین بییار مگذار
مرا یارا چنین بییار مگذار ز من مگذر مرا مگذار مگذار به زنهارت درآمد جان چاکر مرا در هجر بیزنهار مگذار طبیبی بلک تو عیسی وقتی مرو ما را چنین بیمار مگذار مرا...
غزل شمارهٔ ۱۰۴۲ – منم از جان خود بیزار بیزار
منم از جان خود بیزار بیزار اگر باشد تو را از بنده آزار مرا خود جان و دل بهر تو باید که قربان تو باشد ای نکوکار ز آزار دلت گرچه نگویی درون جان من پیداست آثار...
غزل شمارهٔ ۱۰۲۴ – مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر
مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر پدر را نیک واقف دان از آن کژبازی مضمر تو گردی راست اولیتر از آنک کژ نهی او را وگر تو کژ نهی او را به استیزت کند کژتر ز...
غزل شمارهٔ ۱۰۲۵ – مرا آن اصل بیداری دگرباره به خواب اندر
مرا آن اصل بیداری دگرباره به خواب اندر بداد افیون شور و شر ببرد از سر ببرد از سر به صد حیله کنم غافل از او خود را کنم جاهل بیاید آن مه کامل به دست او چنین ساغر...