غزل شمارهٔ ۱۰۲۶ – گرچه نه به دریاییم دانه گهریم آخر
گرچه نه به دریاییم دانه گهریم آخر ورچه نه به میدانیم در کر و فریم آخر گر باده دهی ور نی زان باده دوشینه از دادن و نادادن بس بیخبریم آخر ای عشق چه زیبایی چه...
غزل شمارهٔ ۱۰۲۷ – یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر
یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر در قلعه بیخویشی بگریز هلا زوتر تا کی ز شب زنگی بر عقل بود تنگی شاهنشه صبح آمد زد بر سر او خنجر گاو سیه شب را قربان سحر کردند...
غزل شمارهٔ ۱۰۲۸ – ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر
ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر از روی تو در هر جان باغ و چمنی خندان وز جعد تو در هر دل از مشک تلی دیگر مه را ز غمت باشد...
غزل شمارهٔ ۱۰۲۹ – جان بر کف خود داری ای مونس جان زوتر
جان بر کف خود داری ای مونس جان زوتر من نیک سبک گشتم آن رطل گران زوتر از باده بسی ساغر فربه کن هر لاغر هر چند سبک دستی ای دست از آن زوتر ای بر در و بام تو از...
غزل شمارهٔ ۱۰۳۰ – نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر
نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور نوری که نیارم...
غزل شمارهٔ ۱۰۳۱ – جان من و جان تو بستست به همدیگر
جان من و جان تو بستست به همدیگر همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم...