غزل شمارهٔ ۱۰۳۲ – تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر
تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر من با تو نمیگویم ای مرده پار آخر ماننده ابری تو هم مظلم و بیباران تاریک مکن ای ابر یک قطره ببار آخر این جمله فرمانها از...
غزل شمارهٔ ۱۰۳۳ – ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر
ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر باز از طرفی پنهان بنموده رخ عبهر یک لحظه سلف دیده کاین جایم تا دانی بر حیرت من گاهی خندیده تو چون شکر در بسته به روی من یعنی...
غزل شمارهٔ ۱۰۱۵ – ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر
ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر تا سینهها روشن شود افزون شود نور نظر کوری هشیاران ده آن جام سلطانی بده تا جسم گردد همچو جان تا شب شود همچون سحر چون خواب...
غزل شمارهٔ ۱۰۱۶ – انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر
انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر انا قضینا بینکم فاستبشروا بالمنتصر باد صبا ای خوش خبر مژده بیاور دل ببر جانم فدات ای مژده ور بستان تو جانم ماحضر شمشیرها...
غزل شمارهٔ ۱۰۱۷ – آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر
آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر یا می دهش از بلبله یا خود به راهش کن هله زیرا میان گلرخان خوش نیست عفریت ای پسر درده...
غزل شمارهٔ ۱۰۱۸ – رو چشم جان را برگشا در بیدلان اندرنگر
رو چشم جان را برگشا در بیدلان اندرنگر قومی چو دل زیر و زبر قومی چو جان بیپا و سر بیکسب و بیکوشش همه چون دیگ در جوشش همه بیپرده و پوشش همه دل پیش حکمش چون...