غزل شمارهٔ ۱۰۱۹ – ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانهتر ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب آری درآ هر نیم شب بر جان مست بیخبر ما را...
غزل شمارهٔ ۱۰۲۰ – ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر
ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر ساقی روح چون توی کشتی نوح چون توی تا که تهیست ساغرم خون چه پرست این جگر طعنه زند مرا ز کین...
غزل شمارهٔ ۱۰۲۱ – گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر
گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر هم طرب سرشتهای هم طلب فرشتهای هم عرصات گشتهای پر ز نبات و نیشکر خیز که رسته خیز شد...
غزل شمارهٔ ۱۰۲۲ – دی سحری بر گذری گفت مرا یار
دی سحری بر گذری گفت مرا یار شیفته و بیخبری چند از این کار چهره من رشک گل و دیده خود را کرده پر از خون جگر در طلب خار گفتم کی پیش قدت سرو نهالی گفتم کی پیش رخت...
غزل شمارهٔ ۱۰۲۳ – اگر باده خوری باری ز دست دلبر ما خور
اگر باده خوری باری ز دست دلبر ما خور ز دستِ یارِ آتشرویِ عالمسوزِ زیبا خور نمیشاید که چون برقی به هر دم خرمنی سوزی مثال کشت کوهستان همه شربت ز بالا خور اگر...
غزل شمارهٔ ۱۰۰۵ – هر که ز عشاق گریزان شود
هر که ز عشاق گریزان شود بار دگر خواجه پشیمان شود والله منت همه بر جان اوست هر که سوی چشمه حیوان شود هر که سبوی تو کشد عاقبت در حرم عشرت سلطان شود تنگ بود حوصله...