غزل شمارهٔ ۹۹۴ – دوست همان به که بلاکش بود
دوست همان به که بلاکش بود عود همان به که در آتش بود جام جفا باشد دشوارخوار چون ز کف دوست بود خوش بود زهر بنوش از قدحی کان قدح از کرم و لطف منقش بود عشق خلیلست...
غزل شمارهٔ ۹۹۵ – دیدن روی تو هم از بامداد
دیدن روی تو هم از بامداد درد مرا بین که چه آرام داد در دل عشاق چه آتش فکند جانب اسرار چه پیغام داد چون ز سر لطف مرا پیش خواند جان مرا باده بیجام داد صافی آن...
غزل شمارهٔ ۹۹۶ – گفت کسی خواجه سنایی بمرد
گفت کسی خواجه سنایی بمرد مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد کاه نبود او که به بادی پرید آب نبود او که به سرما فسرد شانه نبود او که به مویی شکست دانه نبود او که زمینش...
غزل شمارهٔ ۹۷۸ – زندگانی صدر عالی باد
زندگانی صدر عالی باد ایزدش پاسبان و کالی باد هر چه نسیهست مقبلان را عیش پیش او نقد وقت و حالی باد مجلس گرم پرحلاوت او از حریف فسرده خالی باد جانها واگشاده پر...
غزل شمارهٔ ۹۷۹ – شاهدی بین که در زمانه بزاد
شاهدی بین که در زمانه بزاد بت و بتخانه را به باد بداد شاهدانی که در جهان سمرند کس از ایشان دگر نیارد یاد از رخ ماه او چو ابر گشود هفت گردون ز همدگر بگشاد همچو...
غزل شمارهٔ ۹۸۰ – مادر عشق طفل عاشق را
مادر عشق طفل عاشق را پیش سلطان بیامان نبرد تا نشد بالغ و ز جان فارغ پیش آن جان جان جان نبرد روبه عقل گرچه جهد کند ره بدان صارم الزمان نبرد جان فدا عشق را که...