غزل شمارهٔ ۹۸۱ – شعر من نان مصر را ماند
شعر من نان مصر را ماند شب بر او بگذرد نتانی خورد آن زمانش بخور که تازه بود پیش از آنکه بر او نشیند گرد گرمسیر ضمیر جای وی است میبمیرد در این جهان از بَرْد...
غزل شمارهٔ ۹۸۲ – یوسف آخرزمان خرامان شد
یوسف آخرزمان خرامان شد شکر و شهد مصر ارزان شد لعل عرشی تو چو رو بنمود تن کی باشد که سنگها جان شد تختهبند فراق تخت نشست تاج بر سر که چیست خاقان شد عشق مهمان...
غزل شمارهٔ ۹۸۳ – هر کی در ذوقِ عشق دنگ آمد
هر کی در ذوقِ عشق دنگ آمد نیک فارغ ز نام و ننگ آمد نشود بند گفت و گوی جهان شیرگیری که چون پلنگ آمد شیشهٔ عشق را فراغتهاست گر بر او صد هزار سنگ آمد نام و...
غزل شمارهٔ ۹۸۴ – هین که هنگام صابران آمد
هین که هنگام صابران آمد وقت سختی و امتحان آمد این چنین وقت عهدها شکنند کارد چون سوی استخوان آمد عهد و سوگند سخت سست شود مرد را کار چون به جان آمد هله ای دل...
غزل شمارهٔ ۹۸۵ – هر که بهر تو انتظار کند
هر که بهر تو انتظار کند بخت و اقبال را شکار کند بهر باران چو کشت منتظر است سینه را سبز و لالهزار کند بهر خورشید کان چو منتظر است سنگ را لعل آبدار کند انتظار...
غزل شمارهٔ ۹۸۶ – عشق را جان بیقرار بود
عشق را جان بیقرار بود یاد جان پیش عشق عار بود سر و جان پیش او حقیر بود هر که را در سر این خمار بود همه بر قلب میزند عاشق اندر آن صف که کارزار بود نکند جانب...