غزل شمارهٔ ۹۴۵ – ندا رسید به جانها که چند میپایید
ندا رسید به جانها که چند میپایید به سوی خانه اصلی خویش بازآیید چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید ز آب و گل چو چنین کنده ایست...
غزل شمارهٔ ۹۴۶ – میان باغ گل سرخهای و هو دارد
میان باغ گل سرخهای و هو دارد که بو کنید دهان مرا چه بو دارد پیالهای به من آورد لاله که بخوری خورم چرا نخورم بنده هم گلو دارد گلو چه حاجت مینوش بیگلو و دهان...
غزل شمارهٔ ۹۴۷ – مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد
مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد که شب ببخشد آن بدر بدره بیحد به آسمان جهان هر شبی فرود آید برای هر متظلم سپاه فضل احد خدای گفت قم اللیل و از گزاف نگفت ز شب...
غزل شمارهٔ ۹۲۹ – ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد هر آن که توبه کند توبهاش قبول مباد هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد در آرزوی صباح جمال تو...
غزل شمارهٔ ۹۳۰ – سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد
سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد به جان رسید فلک از دعا و ناله من فلک دهان خود اندر ره دعا بگشاد ز بس که سینه ما سوخت در وفا...
غزل شمارهٔ ۹۳۱ – مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد ز شادی و ز فرح در جهان نمیگنجد دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد ز آفتاب تو آن را که پشت...