غزل شمارهٔ ۹۳۲ – مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد که روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد ز شادی و ز فرح در جهان نمیگنجد که چون تو یار دلارام خوش لقا دارد همیرسد به گریبان آسمان...
غزل شمارهٔ ۹۳۳ – میان باغ گل سرخهای و هو دارد
میان باغ گل سرخهای و هو دارد که بو کنید دهان مرا چه بو دارد به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد چو سال سال نشاطست و روز روز...
غزل شمارهٔ ۹۳۴ – میان باغ، گل سرخ، های و هو دارد
میان باغ، گل سرخ، های و هو دارد که بو کنید دهان مرا چه بو دارد به باغ، خود همه مستند لیک نی چون گل که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد چو سال سال نشاطست و روز...
غزل شمارهٔ ۹۳۵ – مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد
مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد که بیعنایت جان باغ چون لحد باشد چه ریشه برکنی از غصه و پشیمانی چو ریش عقل تو در دست کالبد باشد بکن مجاهده با نفس و جنگ ریشاریش...
غزل شمارهٔ ۹۳۶ – مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند
مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند مرا جمال تو باید قمر چه سود کند چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب چو همرهم تو نباشی سفر چه سود کند مرا زکات تو باید خزینه را چه...
غزل شمارهٔ ۹۳۷ – فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند
فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند از آنک عشق تو بنیاد عافیت برکند از آنک عشق نخواهد به جز خرابی کار از آنک عشق نگیرد ز هیچ آفت پند چه جای مال و چه نام نکو و حرمت و...