غزل شمارهٔ ۹۳۸ – سخن به نزد سخندان بزرگوار بود
سخن به نزد سخندان بزرگوار بود ز آسمان سخن آمد سخن نه خوار بود سخن چو نیک نگویی هزار نیست یکی سخن چو نیکو گویی یکی هزار بود سخن ز پرده برون آید آن گهش بینی که...
غزل شمارهٔ ۹۱۹ – ببرد خواب مرا عشق و عشق خواب برد
ببرد خواب مرا عشق و عشق خواب برد که عشق جان و خرد را به نیم جو نخرد که عشق شیر سیاهست تشنه و خون خوار به غیر خون دل عاشقان همینچرد به مهر بر تو بچفسد به سوی...
غزل شمارهٔ ۹۲۰ – کسی که عاشق آن رونق چمن باشد
کسی که عاشق آن رونق چمن باشد عجب مدار که در بیدلی چو من باشد حدیث صبر مگویید صبر را ره نیست در آن دلی که بدان یار ممتحن باشد چو عشق سلسله خویش را بجنباند جنون...
غزل شمارهٔ ۹۲۱ – سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست ز آفتاب حقایق بیان حجاب کند جهان کفست و صفات خداست چون دریا ز...
غزل شمارهٔ ۹۲۲ – چو عشق را هوس بوسه و کنار بود
چو عشق را هوس بوسه و کنار بود که را قرار بود جان که را قرار بود شکارگاه بخندد چو شه شکار رود ولی چه گویی آن دم که شه شکار بود هزار ساغر مینشکند خمار مرا دلم...
غزل شمارهٔ ۹۲۳ – رسید ساقی جان ما خمار خوابآلود
رسید ساقی جان ما خمار خوابآلود گرفت ساغر زرین سر سبو بگشود صلای بادهٔ جان و صلای رطل گران که میدهد به خماران به گاه زودازود زهی صباح مبارک زهی صبوح عزیز ز...