غزل شمارهٔ ۹۲۴ – به روحهای مقدس ز من سلام برید
به روحهای مقدس ز من سلام برید به عاشقان مقدم ز من پیام برید به روز وصل چو برقم شب فراق چو ابر از این دو حال مشوش بگو کدام برید خدای خصم شما گر به پیش آن...
غزل شمارهٔ ۹۲۵ – دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید
دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید مه مصور یار و مه منور عید چو هر دو سر به هم آوردهاند در اسرار هزار وسوسه افکندهاند در سر عید ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف...
غزل شمارهٔ ۹۲۶ – حبیب کعبه جانست اگر نمیدانید
حبیب کعبه جانست اگر نمیدانید به هر طرف که بگردید رو بگردانید که جان ویست به عالم اگر شما جسمید که جان جمله جانهاست اگر شما جانید ندا برآمد امشب که جان کیست...
غزل شمارهٔ ۹۲۷ – به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید
به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید حدیث خوبی آن یار دلربا گوید چو باد در سر بید افتد و شود رقصان خدای داند کو با هوا چهها گوید چنار فهم کند اندکی ز سوز چمن دو...
غزل شمارهٔ ۹۲۸ – هزار جان مقدس فدای روی تو باد
هزار جان مقدس فدای روی تو باد که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق که او به دام هوای چو تو شهی افتاد ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت...
غزل شمارهٔ ۹۰۹ – چه پادشاست که از خاک پادشا سازد
چه پادشاست که از خاک پادشا سازد ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد باقرضوا الله کدیه کند چو مسکینان که تا تو را بدهد ملک و متکا سازد به مرده برگذرد مرده را حیات...