غزل شمارهٔ ۹۱۰ – بر آستانه اسرار آسمان نرسد
بر آستانه اسرار آسمان نرسد به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد گمان عارف در معرفت چو سیر کند هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد کسی که جغدصفت شد در این جهان خراب ز...
غزل شمارهٔ ۹۱۱ – به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد برای من مَگری و مگو: «دریغ دریغ» به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد جنازهام چو ببینی مگو: «فراق...
غزل شمارهٔ ۹۱۲ – نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند
نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند که سخت دست درازند بسته پات کنند نگفتمت که بدان سوی دام در دامست چو درفتادی در دام کی رهات کنند نگفتمت به خرابات طرفه مستانند که...
غزل شمارهٔ ۹۱۳ – بگو به گوش کسانی که نور چشم منند
بگو به گوش کسانی که نور چشم منند که باز نوبت آن شد که توبهها شکنند هزار توبه و سوگند بشکنند آن دم که غمزههای دلارام طبل حسن زنند چو یار مست خرابست و روز روز...
غزل شمارهٔ ۹۱۴ – ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود
ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود تو نفخ صوری یا خود قیامت موعود شنودهام که بسی خلق جان بداد و بمرد ز ذوق و لذت آواز و نغمه داوود شها نوای تو برعکس بانگ...
غزل شمارهٔ ۹۱۵ – بیا که ساقی عشق شرابباره رسید
بیا که ساقی عشق شرابباره رسید خبر ببر بر بیچارگان که چاره رسید امیر عشق رسید و شرابخانه گشاد شراب همچو عقیقش به سنگ خاره رسید هزار چشمه شیر و شکر روان شد از...