غزل شمارهٔ ۹۰۲ – ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد
ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد ز روی پشت و پناهی که پشتها همه رو شد دگر نشینم هرگز برای دل که برآید کجا برآید آن دل که کوی عشق فروشد موکلان چو آتش ز عشق...
غزل شمارهٔ ۹۰۳ – اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد هزار عاشق داری به جان و دل نگرانت که تا سعادت و دولت که را به تخت برآرد ز عشق عاشق مفلس...
غزل شمارهٔ ۹۰۴ – ز باد حضرت قدسی بنفشه زار چه میشد
ز باد حضرت قدسی بنفشه زار چه میشد درختهای حقایق از آن بهار چه میشد دل از دیار خلایق بشد به شهر حقایق خدای داند کاین دل در آن دیار چه میشد ز های و هوی...
غزل شمارهٔ ۹۰۵ – شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند
شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند رسید کار به جایی که عقل خیره بماند هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده چو عقل بسته شد این جا بگو کیش برهاند دلا مگر که تو مستی که...
غزل شمارهٔ ۹۰۶ – گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد
گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد چو زشت بود به صورت به خوی زشت فزون شد چون دل سیاه بد و قلب کوره دید و سیه شد چو قازغان تهی بد به کنج خانه نگون شد چو ژیوه بود...
غزل شمارهٔ ۹۰۷ – مده به دست فراقت دل مرا که نشاید
مده به دست فراقت دل مرا که نشاید مکش تو کشته خود را مکن بتا که نشاید مرا به لطف گزیدی چرا ز من برمیدی ایا نموده وفاها مکن جفا که نشاید بداد خازن لطفت مرا قبای...