غزل شمارهٔ ۸۸۱ – آه که بار دگر آتش در من فتاد
آه که بار دگر آتش در من فتاد وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد آه که دریای عشق بار دگر موج زد وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد آه که جست آتشی خانه دل درگرفت...
غزل شمارهٔ ۸۸۲ – جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید
جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید طبل بقا کوفتند ملک مخلد رسید روی زمین سبز شد جَیب درید آسمان بار دگر مه شکافت روح مجرد رسید گشت جهان پرشکر بست سعادت کمر خیز که...
غزل شمارهٔ ۸۸۳ – جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد
جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد این دو که هر دو یکیست جز که همان یک مباد فرد چرا شد عدد از سبب خوی بد ز آتش بادی بزاد در سر ما رفت باد گشت جدا موجها گرچه بد...
غزل شمارهٔ ۸۸۴ – پرده دل میزند زهره هم از بامداد
پرده دل میزند زهره هم از بامداد مژده که آن بوطرب داد طربها بداد بحر کرم کرد جوش پنبه برون کن ز گوش آنچ کفش داد دوش ما و تو را نوش باد عشق همایون پیست خطبه به...
غزل شمارهٔ ۸۸۵ – بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد
بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد سرمه کشید این جهان باز ز دیدار ما گشت جهان تازه روی چشم بدش دور باد عشق ز زنجیر خویش جست و خرد را...
غزل شمارهٔ ۸۸۶ – از رسن زلف تو خلق به جان آمدند
از رسن زلف تو خلق به جان آمدند بهر رسن بازیش لولیکان آمدند در دل هر لولیی عشق چو استارهای رقص کنان گرد ماه نورفشان آمدند در هوس این سماع از پس بستان عشق...