غزل شمارهٔ ۸۶۶ – چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد چشم تو برگشاید هر دم هزار چشم زیرا مسیح وار خدا قدرتش بداد وان جمله چشمها شده حیران چشم او کان...
غزل شمارهٔ ۸۶۷ – چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد چشمت بیافرید به هر دم هزار چشم زیرا خدا ز قدرت خود قدرتش بداد وان جمله چشمها شده حیران چشم تو...
غزل شمارهٔ ۸۶۸ – به حرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد
به حرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد یک یک برد شما را آنک مرا ببرد آن را که بود آهن آهن ربا کشید وان را که بود برگ کهی کهربا ببرد قانون لنگری به ثری گشت منجذب...
غزل شمارهٔ ۸۶۹ – خیاط روزگار به بالای هیچ مرد
خیاط روزگار به بالای هیچ مرد پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد بنگر هزار گول سلیم اندر این جهان دامان زر دهند و خرند از بلیس درد گلهای رنگ رنگ که پیش تو...
غزل شمارهٔ ۸۵۰ – یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند
یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند دیوانگان بندی زنجیرها دریدند بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند جانهای جمله مستان دلهای دل...
غزل شمارهٔ ۸۵۱ – ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید
ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید در خانه خیالت شاید که غم درآید ای آنک هر وجودی ز آغاز از تو خیزد شاید که با وجودت در ما عدم درآید ای غم تو جمع میشو کاینک سپاه...