غزل شمارهٔ ۸۴۴ – گر ساعتی ببری ز اندیشهها چه باشد
گر ساعتی ببری ز اندیشهها چه باشد غوطی خوری چو ماهی در بحر ما چه باشد ز اندیشهها نخسپی ز اصحاب کهف باشی نوری شوی مقدس از جان و جا چه باشد آخر تو برگ کاهی ما...
غزل شمارهٔ ۸۴۵ – مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد
مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد بشکست دامها را بر لامکان برآمد از باده گزافی شد صاف صاف صافی وز درد هر دو عالم جوشید و بر سر آمد جان را چو شست از گل معراج...
غزل شمارهٔ ۸۴۶ – بیمار رنج صفرا ذوق شکر نداند
بیمار رنج صفرا ذوق شکر نداند هر سنگ دل در این ره قلب از گهر نداند هر عنکبوت جوله در تار و پود آن چه از ذوق صنعت خود ذوق دگر نداند وان کو ز چه برافتد در جام و...
غزل شمارهٔ ۸۴۷ – پیمانه ایست این جان پیمانه این چه داند
پیمانه ایست این جان پیمانه این چه داند از پاک میپذیرد در خاک میرساند در عشق بیقرارش بنمودنست کارش از عرش میستاند بر فرش میفشاند باری نبود آگه زین سو که...
غزل شمارهٔ ۸۴۸ – از چشم پرخمارت دل را قرار ماند
از چشم پرخمارت دل را قرار ماند وز روی همچو ماهت در مه شمار ماند چون مطرب هوایت چنگ طرب نوازد مر زهره فلک را کی کسب و کار ماند یغمابک جمالت هر سو که لشکر آرد آن...
غزل شمارهٔ ۸۴۹ – ای آن که از عزیزی در دیده جات کردند
ای آن که از عزیزی در دیده جات کردند دیدی که جمله رفتند تنها رهات کردند ای یوسف امانت آخر برادرانت بفروختندت ارزان و اندک بهات کردند آنها که این جهان را بس...