غزل شمارهٔ ۸۳۰ – صاف جانها سوی گردون میرود
صاف جانها سوی گردون میرود درد جانها سوی هامون میرود چشم دل بگشا و در جانها نگر چون بیامد چون شد و چون میرود جامه برکش چونک در راهی روی چون همه ره خاک با...
غزل شمارهٔ ۸۳۱ – هر زمان لطفت همی در پی رسد
هر زمان لطفت همی در پی رسد ور نه کس را این تقاضا کی رسد مست عشقم دار دایم بیخمار من نخواهم مستیی کز میرسد ما نیستانیم و عشقش آتشیست منتظر کان آتش اندر نی رسد...
غزل شمارهٔ ۸۳۲ – شب شد و هنگام خلوتگاه شد
شب شد و هنگام خلوتگاه شد قبله عشاق روی ماه شد مه پرستان ماه خندیدن گرفت شب روان خیزید وقت راه شد خواب آمد ما و منها لا شدند وقت آن بیخواب الاالله شد مغزها...
غزل شمارهٔ ۸۳۳ – مرگ ما هست عروسی ابد
مرگ ما هست عروسی ابد سِر آن چیست هو الله احد شمس تفریق شد از روزنهها بسته شد روزنهها رفت عدد آن عددها که در انگور بود نیست در شیره کز انگور چکد هر کی زندهست...
غزل شمارهٔ ۸۳۴ – از دل رفته نشان میآید
از دل رفته نشان میآید بوی آن جان و جهان میآید نعره و غلغله آن مستان آشکارا و نهان میآید گوهر از هر طرفی میتابد پای کوبان سوی جان میآید از در مشعله داران...
غزل شمارهٔ ۸۳۵ – گل خندان که نخندد چه کند
گل خندان که نخندد چه کند علم از مشک نبندد چه کند نار خندان که دهان بگشادست چونک در پوست نگنجد چه کند مه تابان به جز از خوبی و ناز چه نماید چه پسندد چه کند...