غزل شمارهٔ ۸۲۲ – عشق اکنون مهربانی میکند
عشق اکنون مهربانی میکند جان جان امروز جانی میکند در شعاع آفتاب معرفت ذره ذره غیب دانی میکند کیمیای کیمیاسازست عشق خاک را گنج معانی میکند گاه درها میگشاید...
غزل شمارهٔ ۸۲۳ – عمر بر اومید فردا میرود
عمر بر اومید فردا میرود غافلانه سوی غوغا میرود روزگار خویش را امروز دان بنگرش تا در چه سودا میرود گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت هر نفس از کیسه ما میرود مرگ...
غزل شمارهٔ ۸۲۴ – عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید در همه عالم چنین عشقی که دید نارسیده یک لبی بر نقش جان صد هزاران جانها تا لب رسید قاب قوسین از علی تیری فکند تا سپرهای فلکها را...
غزل شمارهٔ ۸۲۵ – برنشین ای عزم و منشین ای امید
برنشین ای عزم و منشین ای امید کز رسولانش پیاپی شد نوید دود و بویی میرسد از عرش غیب ای نهانان سوی بوی آن پرید هر چه غفلت کور و پنهان میکند دود بویش میکند آن...
غزل شمارهٔ ۸۲۶ – ای خدا از عاشقان خشنود باد
ای خدا از عاشقان خشنود باد عاشقان را عاقبت محمود باد عاشقان را از جمالت عید باد جانشان در آتشت چون عود باد دست کردی دلبرا در خون ما جان ما زین دست، خون آلود...
غزل شمارهٔ ۸۲۷ – نه فلک مر عاشقان را بنده باد
نه فلک مر عاشقان را بنده باد دولت این عاشقان پاینده باد بوستان عاشقان سرسبز باد آفتاب عاشقان تابنده باد تا قیامت ساقی باقی عشق جام بر کف سوی ما آینده باد بلبل...