غزل شمارهٔ ۸۱۵ – شهر پر شد لولیان عقل دزد
شهر پر شد لولیان عقل دزد هم بدزدد هم بخواهد دستمزد هر که بتواند نگه دارد خرد من نتانستم مرا باری ببرد گرد من میگشت یک لولی پریر همچنینم برد کلی کرد و مرد کرد...
غزل شمارهٔ ۸۱۶ – خلق میجنبند مانا روز شد
خلق میجنبند مانا روز شد روز را جان بخش جانا روز شد چند شب گشتیم ما و چند روز در غم و شادی تو تا روز شد در جهان بس شهرها کان جا شبست اندر این ساعت که این جا...
غزل شمارهٔ ۸۱۷ – چون مرا جمعی خریدار آمدند
چون مرا جمعی خریدار آمدند کهنه دوزان جمله در کار آمدند از ستیزه ریش را صابون زدند وز حسد ناشسته رخسار آمدند همچو نغزان روز شیوه میکنند همچو چغزان شب به تکرار...
غزل شمارهٔ ۸۱۸ – ساقیان سرمست در کار آمدند
ساقیان سرمست در کار آمدند مستیان در کوی خمار آمدند حلقه حلقه عاشقان و بیدلان بر امید بوی دلدار آمدند بلبلان مست و مستان الست بر امید گل به گلزار آمدند هین که...
غزل شمارهٔ ۸۱۹ – اندک اندک جمع مستان میرسند
اندک اندک جمع مستان میرسند اندک اندک می پرستان میرسند دلنوازان نازنازان در ره اند گلعذاران از گلستان میرسند اندک اندک زین جهان هست و نیست نیستان رفتند و...
غزل شمارهٔ ۸۰۰ – گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود
گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود ور نکوبی به درشتی در هجران چه شود ور به یاری و کریمی شبکی روز آری از برای دل پرآتش یاران چه شود ور دو دیده به تماشای تو روشن...