غزل شمارهٔ ۷۹۷ – ز اول روز که مخموری مستان باشد
ز اول روز که مخموری مستان باشد شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم این چنین عادت خورشیدپرستان باشد تا ابد این رخ خورشید سحر در...
غزل شمارهٔ ۷۹۸ – ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود
ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود با دل مرده دلان حاجت جنگی نبود عشق شیرینی جانست و همه چاشنی است چاشنی و مزه را صورت و رنگی نبود عشق شاخیست ز دریا که درآید در...
غزل شمارهٔ ۷۹۹ – سفره کهنه کجا درخور نان تو بود
سفره کهنه کجا درخور نان تو بود خرمگس هم ز کجا صاحب خوان تو بود در زمانی که بگویی هله هان تان چه کمست کو زبانی که مجابات زبان تو بود گر سیه روی بود زنگی و هندوی...
غزل شمارهٔ ۷۷۸ – از دلم صورت آن خوب ختن مینرود
از دلم صورت آن خوب ختن مینرود چاشنی شکر او ز دهن مینرود بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مکن گر برفت از دل تو از دل من مینرود بوالحسن گفت حسن را که از این خانه...
غزل شمارهٔ ۷۷۹ – همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد چه شود گر ز ملاقات...
غزل شمارهٔ ۷۸۰ – بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد آنچ از عشق کشید این دل من که...