غزل شمارهٔ ۷۸۱ – در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد
در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد همچو سرو این تن من بیدل و جان برخیزد من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد چون رسد سنجق تو...
غزل شمارهٔ ۷۸۲ – خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد
خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ زیر لب خنده زنانند که کار آسان شد خبرت هست که بلبل ز سفر...
غزل شمارهٔ ۷۸۳ – ای دریغا که حریفان همه سر بنهادند
ای دریغا که حریفان همه سر بنهادند باده عشق عمل کرد و همه افتادند همه را از تبش عشق قبا تنگ آمد کله از سر بنهادند و کمر بگشادند این همه عربده و تندی و ناسازی...
غزل شمارهٔ ۷۸۴ – عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند
عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند زیرکان از پی سرمایه به بازار شدند عاشقان را چو همه پیشه و بازار توی عاشقان از جز بازار تو بیزار شدند سفها سوی مجالس گرو فرج و...
غزل شمارهٔ ۷۸۵ – ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند
ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند و نه زان مُفلِسَکان که بُزِ لاغر گیرند ما از آن سوختگانیم که از لذّت سوز آب حیوان بِهِلند و پیِ آذر گیرند چو مه از روزنِ هر...
غزل شمارهٔ ۷۸۶ – آنک عکس رخ او راه ثریا بزند
آنک عکس رخ او راه ثریا بزند گر ره قافله عقل زند تا بزند آنک نقل و می او در ره صوفی نقدست رسدش گر به نظر گردن فردا بزند گر پراکنده دلی دامن دل گیر که دل خیمه...