غزل شمارهٔ ۷۸۷ – آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند
آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند و آنچ عشق تو کند شورش محشر نکند هر کی بیند رخ تو جانب گلشن نرود هر کی داند لب تو قصه ساغر نکند چون رسد طره تو مشک دگر دم نزند...
غزل شمارهٔ ۷۸۸ – آه کان طوطی دل بیشکرستان چه کند
آه کان طوطی دل بیشکرستان چه کند آه کان بلبل جان بیگل و بستان چه کند آنک از نقد وصال تو به یک جو نرسید چو گه عرض بود بر سر میزان چه کند آنک بحر تو چو خاشاک به...
غزل شمارهٔ ۷۶۸ – چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد
چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد که در او خزان نباشد که در او گلی نریزد شجری خوش و خرامان به میانه بیابان که کسی به سایه او چو بخفت مست خیزد فلکی چو...
غزل شمارهٔ ۷۶۹ – چه توقفست زین پس همه کاروان روان شد
چه توقفست زین پس همه کاروان روان شد نگرد شتر به اشتر که بیا که ساربان شد ز چپ و ز راست بنگر به قطارهای بیمر پی روز همچو سایه به طریق آسمان شد نه ز لامکان...
غزل شمارهٔ ۷۷۰ – همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد سر خنبها گشادم ز هزار خم چشیدم چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد چه عجب که در دل من گل...
غزل شمارهٔ ۷۷۱ – هله عاشقان بکوشید، که چو جسم و جان نماند
هله عاشقان بکوشید، که چو جسم و جان نماند دلتان به چرخ پَرَّد، چو بدن گران نماند دل و جان به آب حکمت، ز غبارها بشویید هله تا دو چشم حسرت، سوی خاکدان نماند نه...