غزل شمارهٔ ۷۷۲ – صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد
صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد بگذر بدین حوالی که جهان به هم برآمد به دو چشم نرگسینت به دو لعل شکرینت به دو زلف عنبرینت که کساد عنبر آمد به پلنگ عزت تو به...
غزل شمارهٔ ۷۷۳ – سحری چو شاه خوبان به وثاق ما درآمد
سحری چو شاه خوبان به وثاق ما درآمد به مثال ساقیان او به سبو و ساغر آمد نه سبوی او بدیدم نه ز ساغرش چشیدم که هزار موج باده به دماغ من برآمد بگشاد این دماغم پر و...
غزل شمارهٔ ۷۷۴ – به میان دل خیال مه دلگشا درآمد
به میان دل خیال مه دلگشا درآمد چو نه راه بود و نی در عجب از کجا درآمد بت و بت پرست و مؤمن همه در سجود رفتند چو بدان جمال و خوبی بت خوش لقا درآمد دل آهنم چو آتش...
غزل شمارهٔ ۷۷۵ – هَله هُش دار که در شهرْ دو سه طَرّارند
هَله هُش دار که در شهرْ دو سه طَرّارند که به تدبیرْ کُلَهْ از سَرِ مَه بردارند دو سه رندند که، هُشیارْ دل و، سَرمستند که فَلَک را به یکی عربده، در چرخ آرند...
غزل شمارهٔ ۷۷۶ – عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند
عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند خوش به هر قطره دو صد گوهر جان بردارند همه از کار از آن روی معطل شدهاند چو از آن سر نگری موی به مو در کارند گرچه بیدست و...
غزل شمارهٔ ۷۷۷ – ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند
ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند هر مرادی که بودشان همه در بر گیرند جان و دل را چو به پیک در تو بسپارند جان باقی خوش شاد معطر گیرند بندگانند تو را کز تو...