غزل شمارهٔ ۷۵۸ – دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد
دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد چه نکوبخت درختی که بر و بار تو دارد چه کند چرخ فلک را چه کند عالم شک را چو بر آن چرخ معانی مهش انوار تو دارد به خدا دیو...
غزل شمارهٔ ۷۵۹ – دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد سر من مست جمالت دل من دام خیالت گهر دیده نثار کف دریای تو دارد ز تو هر هدیه که بردم به خیال...
غزل شمارهٔ ۷۶۰ – خنک آن کس که چو ما شد، همه تسلیم و رضا شد
خنک آن کس که چو ما شد، همه تسلیم و رضا شد گرو عشق و جنون شد، گُهرِ بحر صفا شد مه و خورشید نظر شد که از او خاک چو زر شد به کرم بحر گهر شد، به روش باد صبا شد...
غزل شمارهٔ ۷۶۱ – چو سحرگاه ز گلشن مه عیار برآمد
چو سحرگاه ز گلشن مه عیار برآمد چه بسی نعره مستان که ز گلزار برآمد ز رخ ماه خصالش ز لطیفی وصالش همه را بخت فزون شد همه را کار برآمد ز دو صد روضه رضوان ز دو صد...
غزل شمارهٔ ۷۶۲ – بدرد مرده کفن را به سر گور برآید
بدرد مرده کفن را به سر گور برآید اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید چه کند مرده و زنده چو از او یابد چیزی که اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آید ز ملامت نگریزم که...
غزل شمارهٔ ۷۶۳ – خنک آن کس که چو ما شد همگی لطف و رضا شد
خنک آن کس که چو ما شد همگی لطف و رضا شد ز جفا رست و ز غصه همه شادی و وفا شد ز طرب چون طربون شد خرد از باده زبون شد گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد مه و خورشید...