غزل شمارهٔ ۷۶۴ – مشو ای دل تو دگرگون که دل یار بداند
مشو ای دل تو دگرگون که دل یار بداند مکن اسرار نهانی که وی اسرار بداند همه را از تو چو خاشاک بر آن آب براند که همه شیوه می را دل خمار بداند کف او خار نشاند کف...
غزل شمارهٔ ۷۶۵ – هله نومید نباشی که تو را یار براند
هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟ در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند و اگر بر تو...
غزل شمارهٔ ۷۶۶ – خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد
خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد در مرگ برخورنده ابدا فراز گردد چو نظر کنی به بالا سوی آسمان اعلا دو هزار در ز رحمت ز بهشت باز گردد چو فتاد سایه تو سوی مفسدان...
غزل شمارهٔ ۷۶۷ – صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد
صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد ز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتم به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد ز صبا همیرسیدم خبری که...
غزل شمارهٔ ۷۴۸ – فخر جمله ساقیانی ساغرت در کار باد
فخر جمله ساقیانی ساغرت در کار باد چشم تو مخمور باد و جان ما خمار باد ای ز نوشانوش بزمت هوشها بیهوش باد وی ز جوشاجوش عشقت عقل بیدستار باد چون زنان مصر جان را...
غزل شمارهٔ ۷۴۹ – مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد
مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد دی دل من میجهید و هر دو چشمم میپرید گفتم این دل تا چه بیند وین دو چشمم بامداد بامدادان...