غزل شمارهٔ ۷۱۸ – آخر گهر وفا ببارید
آخر گهر وفا ببارید آخر سر عاشقان بخارید ما خاک شما شدیم در خاک تخم ستم و جفا مکارید بر مظلومان راه هجران این ظلم دگر روا مدارید ای زُهرهییان به بامِ این مه بر...
غزل شمارهٔ ۷۱۹ – ای اهل صبوح در چه کارید
ای اهل صبوح در چه کارید شب میگذرد روا مدارید ماننده آفتاب رخشان از جام صبوح سر برآرید ای شب شمران اگر شمارست باری شب زلف او شمارید زخمی که زدهست وانمایید گر...
غزل شمارهٔ ۷۲۰ – از بهر چه در غم و زحیرید
از بهر چه در غم و زحیرید وقت سفرست خر بگیرید خیزید روان شوید یاران تا همچو روان صفا پذیرید پران باشید در پی صید آخر نه کم از کمان و تیرید اندر حرکت نهانست روزی...
غزل شمارهٔ ۷۲۱ – هر سینه که سیمبر ندارد
هر سینه که سیمبر ندارد شخصی باشد که سر ندارد وان کس که ز دام عشق دورست مرغی باشد که پر ندارد او را چه خبر بود ز عالم کز باخبران خبر ندارد او صید شود به تیر...
غزل شمارهٔ ۷۲۲ – ما مست شدیم و دل جدا شد
ما مست شدیم و دل جدا شد از ما بگریخت تا کجا شد چون دید که بند عقل بگسست در حال دلم گریزپا شد او جای دگر نرفته باشد او جانب خلوت خدا شد در خانه مجو که او...
غزل شمارهٔ ۷۲۳ – ساقی برخیز کان مه آمد
ساقی برخیز کان مه آمد بشتاب که سخت بیگه آمد ترکانه بتاز وقت تنگست کان ترک ختا به خرگه آمد در وهم نبود این سعادت اقبال نگر که ناگه آمد عاشق چو پیاله پر ز خون...