غزل شمارهٔ ۷۲۴ – گر مایهٔ دهر جان فزا بود
گر مایهٔ دهر جان فزا بود زیرا که در او پری ما بود مر پریان را ز حیرت او هر گوشه مقال و ماجرا بود عقلست چراغ ماجراها آن جا هش و عقل از کجا بود در صرصر عشق عقل...
غزل شمارهٔ ۷۲۵ – کس با چو تو یار راز گوید
کس با چو تو یار راز گوید یا قصه خویش بازگوید عاقل کردست با تو کوتاه لیکن عاشق دراز گوید از عشق تو در سجود افتد سودای تو در نماز گوید از ناز همه دروغ گویی آنچ...
غزل شمارهٔ ۷۲۶ – شب رفت حریفکان کجایید
شب رفت حریفکان کجایید شب تا برود شما بیایید از لعل لبش شراب نوشید وز خنده او شکر بخایید چون روز شود به هوشیاران زین باده نشانه وانمایید در جیب شما چو دردمیدند...
غزل شمارهٔ ۷۰۶ – روزم به عیادت شب آمد
روزم به عیادت شب آمد جانم به زیارت لب آمد از بس که شنید یاربم چرخ از یارب من به یارب آمد یار آمد و جام باده بر کف زان می که خلاف مذهب آمد هر بار ز جرعه مست...
غزل شمارهٔ ۷۰۷ – آن یوسف خوش عذار آمد
آن یوسف خوش عذار آمد وان عیسی روزگار آمد وان سنجق صد هزار نصرت بر موکب نوبهار آمد ای کار تو مرده زنده کردن برخیز که روز کار آمد شیری که به صید شیر گیرد سرمست...
غزل شمارهٔ ۷۰۸ – برخیز که ساقی اندرآمد
برخیز که ساقی اندرآمد وان جان هزار دلبر آمد آمد می ناب وز پی نقل بادام و نبات و شکر آمد آن جان و جهان رسید و از وی صد جان جهان مصور آمد مشک آمد پیش طره او کان...