غزل شمارهٔ ۷۰۹ – جان از سفر دراز آمد
جان از سفر دراز آمد بر خاک در تو بازآمد در نقد وجود هر چه زر بود از گنج عدم به گاز آمد بی مهر تو هر که آسمان رفت درهای فلک فرازآمد بی آبی خویش جمله دیدند هرک...
غزل شمارهٔ ۷۱۰ – آن شعله نور میخرامد
آن شعله نور میخرامد وان فتنه حور میخرامد شب جامه سپید کرد زیرا کان ماه ز دور میخرامد مستان شبانه را بشارت ساقی به سحور میخرامد جان را به مثال عود سوزیم کان...
غزل شمارهٔ ۷۱۱ – امروز نگار ما نیامد
امروز نگار ما نیامد آن دلبر و یار ما نیامد آن گل که میان باغ جانست امشب به کنار ما نیامد صحرا گیریم همچو آهو چون مشک تتار ما نیامد ای رونق مطربان همین گو کان...
غزل شمارهٔ ۷۱۲ – خوش باش که هر که راز داند
خوش باش که هر که راز داند داند که خوشی خوشی کشاند شیرین چو شکر تو باش شاکر شاکر هر دم شکر ستاند شکر از شکرست آستین پر تا بر سر شاکران فشاند تلخش چو بنوشی و...
غزل شمارهٔ ۷۱۳ – ساقی زان می که میچریدند
ساقی زان می که میچریدند بفزای که یارکان رسیدند مهمان بفزود می بیفزا زان خنب که اولیا چشیدند زان می که ز بوش جمله ابدال در خلق پدید و ناپدیدند ای ساقی خوب...
غزل شمارهٔ ۷۱۴ – اول نظر ار چه سرسری بود
اول نظر ار چه سرسری بود سرمایه و اصل دلبری بود گر عشق وبال و کافری بود آخر نه به روی آن پری بود آن جام شراب ارغوانی وان آب حیات زندگانی وان دیده بخت جاودانی...