غزل شمارهٔ ۷۱۵ – اول نظر ار چه سرسری بود
اول نظر ار چه سرسری بود سرمایه و اصل دلبری بود گر عشق وبال و کافری بود آخر نه به روی آن پری بود زان رنگ تو گشتهایم بیرنگ زان سوی خرد هزار فرسنگ گر روم گزید...
غزل شمارهٔ ۷۱۶ – دیر آمدهای سفر مکن زود
دیر آمدهای سفر مکن زود ای مایه هر مراد و هر سود ای ز آتش عزم رفتن تو از بینیها برآمده دود هر عود تلف شود ز آتش در آتش توست عید هر عود اومید تو هر دمی بگوید...
غزل شمارهٔ ۶۹۵ – این قافله بار ما ندارد
این قافله بار ما ندارد از آتشِ یارِ ما ندارد هرچند درختهای سبزند بویی ز بهار ما ندارد جان تو چو گلشن است لیکن دلخسته به خار ما ندارد بحریست دل تو در...
غزل شمارهٔ ۶۹۶ – بیچاره کسی که زر ندارد
بیچاره کسی که زر ندارد وز معدن زر خبر ندارد بیچاره دلی که ماند بیتو طوطیست ولی شکر ندارد دارد هنر و هزار دولت افسوس که آن دگر ندارد میگوید دست جام بخشش ما...
غزل شمارهٔ ۶۹۸ – آن کس که ز تو نشان ندارد
آن کس که ز تو نشان ندارد گر خورشیدست آن ندارد ما بر در و بام عشق حیران آن بام که نردبان ندارد دل چون چنگست و عشق زخمه پس دل به چه دل فغان ندارد امروز فغان...
غزل شمارهٔ ۶۹۹ – بیچاره کسی که می ندارد
بیچاره کسی که می ندارد غوره به سلف همیفشارد بیچاره زمین که شوره باشد وین ابر کرم بر او نبارد باری دل من صبوح مستست وام شب دوش میگزارد گفتم به صبوح خفتگان را...