غزل شمارهٔ ۶۷۴ – چنان کز غم دل دانا گریزد
چنان کز غم دل دانا گریزد دو چندان غم ز پیش ما گریزد مگر ما شحنهایم و غم چو دزدست چو ما را دید جا از جا گریزد بغرد شیر عشق و گله غم چو صید از شیر در صحرا گریزد...
غزل شمارهٔ ۶۷۵ – هر آن دلها که بیتو شاد باشد
هر آن دلها که بیتو شاد باشد چو خاشاکی میان باد باشد چو مرغ خانگی کز اوج پرد چو شاگردی که بیاستاد باشد چه ماند صورتی کز خود تراشی بدان شاهی که حوری زاد باشد...
غزل شمارهٔ ۶۷۶ – سگ ار چه بیفغان و شر نباشد
سگ ار چه بیفغان و شر نباشد سگ ما چون سگ دیگر نباشد شنو از مصطفی کو گفت دیوم مسلمان شد دگر کافر نباشد سگ اصحاب کهف و نفس پاکان اگر بر در بود بر در نباشد سگ...
غزل شمارهٔ ۶۷۷ – عجب آن دلبر زیبا کجا شد
عجب آن دلبر زیبا کجا شد عجب آن سرو خوش بالا کجا شد میان ما چو شمعی نور میداد کجا شد ای عجب بیما کجا شد دلم چون برگ میلرزد همه روز که دلبر نیم شب تنها کجا شد...
غزل شمارهٔ ۶۷۸ – به صورت یار من چون خشمگین شد
به صورت یار من چون خشمگین شد دلم گفت اه مگر با من به کین شد به صد وادی فرورفتم به سودا که چه چاره که چاره گر چنین شد به سوی آسمان رفتم چو دیوان از این درد...
غزل شمارهٔ ۶۷۹ – چو دیوم عاشق آن یک پری شد
چو دیوم عاشق آن یک پری شد ز دیو خویشتن یک سر بری شد چو ناگاهان بدیدش همچو برقی برون پرید عقلش را سری شد در انگشت پری مُهر سلیمان چو دید آن جان و دل در چاکری شد...