غزل شمارهٔ ۶۶۶ – چمن جز عشق تو کاری ندارد
چمن جز عشق تو کاری ندارد وگر دارد چو من باری ندارد چه بیذوقست آن کش عشق نبود چه مردهست آن که او یاری ندارد به غیر قوت تن قوتی ننوشد بجز دنیا سمن زاری ندارد...
غزل شمارهٔ ۶۶۷ – سماع صوفیان می درنگیرد
سماع صوفیان می درنگیرد که آتش هیزمی را تر نگیرد یقین میدانک جسمانیست آفت مکوپ این دست تا پا برنگیرد بیابد خلوت عشرت مسیحا اگر مجلس ز گاو و خر نگیرد چرا در بزم...
غزل شمارهٔ ۶۶۸ – رجب بیرون شد و شعبان درآمد
رجب بیرون شد و شعبان درآمد برون شد جان ز تن جانان درآمد دم جهل و دم غفلت برون شد دم عشق و دم غفران درآمد بروید دل گل و نسرین و ریحان چو از ابر کرم باران درآمد...
غزل شمارهٔ ۶۶۹ – چو شب شد جملگان در خواب رفتند
چو شب شد جملگان در خواب رفتند همه چون ماهیان در آب رفتند دو چشم عاشقان بیدار تا روز همه شب سوی آن محراب رفتند چو ایشان را حریف از اندرونست چه غم دارند اگر...
غزل شمارهٔ ۶۷۰ – پریر آن چهره یارم چه خوش بود
پریر آن چهره یارم چه خوش بود عتاب و ناز دلدارم چه خوش بود به یادم نیست هیچ آن ماجراها ولیکن زین خبر دارم چه خوش بود در آن بزم و در آن جمع و در آن عیش میان باغ...
غزل شمارهٔ ۶۷۱ – دلم را ناله سرنای باید
دلم را ناله سرنای باید که از سرنای بوی یار آید به جان خواهم نوای عاشقانه کز آن ناله جمال جان نماید همینالم که از غم بار دارم عجب این جان نالان تا چه زاید بگو...