غزل شمارهٔ ۶۷۲ – بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
بگویم خفیه تا خواجه نرنجد که آن دلبر همی در بر نگنجد ز مستی من ترازو را شکستم ترازو کان گوهر را نسنجد بتان را جمله زو بدرید سربند که ماده گرگ با یوسف نغنجد هم...
غزل شمارهٔ ۶۵۳ – چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید خواهم که ز زنار دوصد خرقه نماید ترسابچه گوید که «بپوشان که نشاید» اشکم چو دهل گشته و دل حامل...
غزل شمارهٔ ۶۵۴ – هر نکته که از زهر اجل تلختر آید
هر نکته که از زهر اجل تلختر آید آن را چو بگوید لب تو چون شکر آید در چاه زنخدان تو هر جان که وطن ساخت زود از رسن زلف تو بر چرخ برآید هین توشه ده از خوشه ابروی...
غزل شمارهٔ ۶۵۵ – از بهر خدا عشق دگر یار مدارید
از بهر خدا عشق دگر یار مدارید در مجلس جان فکر دگر کار مدارید یار دگر و کار دگر کفر و محالست در مجلس دین مذهب کفار مدارید در مجلس جان فکر چنانست که گفتار پنهان...
غزل شمارهٔ ۶۵۶ – مرغان که کنون از قفس خویش جدایید
مرغان که کنون از قفس خویش جدایید رخ باز نمایید و بگویید کجایید کشتی شما ماند بر این آب شکسته ماهی صفتان یک دم از این آب برآیید یا قالب بشکست و بدان دوست رسیدست...
غزل شمارهٔ ۶۵۷ – گر یک سر موی از رخ تو روی نماید
گر یک سر موی از رخ تو روی نماید بر روی زمین خرقه و زنار نماند آن را که دمی روی نمایی ز دو عالم آن سوخته را جز غم تو کار نماند گر برفکنی پرده از آن چهره زیبا از...