غزل شمارهٔ ۶۵۸ – بگو دل را که گرد غم نگردد
بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم به خوردن کم نگردد نبات آب و گل جمله غم آمد که سور او به جز ماتم نگردد مگرد ای مرغ دل پیرامن غم که در غم پر و پا محکم نگردد...
غزل شمارهٔ ۶۵۹ – دلم امروز خوی یار دارد
دلم امروز خوی یار دارد هوای روی چون گلنار دارد که طاووس آن طرف پر میفشاند که بلبل آن طرف تکرار دارد صدای نای آن جا نکته گوید نوای چنگ بس اسرار دارد بگه برخیز...
غزل شمارهٔ ۶۶۰ – نثرنا فی ربیع الوصل بالورد
نثرنا فی ربیع الوصل بالورد حنانینا فنعم الزوج و الفرد ز رویت باغ و عبهر میتوان کرد ز زلفت مشک و عنبر میتوان کرد ز روی زرد همچون زعفرانم جهانی را مزعفر...
غزل شمارهٔ ۶۶۱ – بیا ای زیرک و بر گول میخند
بیا ای زیرک و بر گول میخند بیا ای راه دان بر غول میخند چو در سلطان بیعلت رسیدی هلا بر علت و معلول میخند اگر بر نفس نحسی دیو شد چیر برو بر خاذل و مخذول...
غزل شمارهٔ ۶۶۲ – اگر عالم همه پرخار باشد
اگر عالم همه پرخار باشد دل عاشق همه گلزار باشد وگر بیکار گردد چرخ گردون جهان عاشقان بر کار باشد همه غمگین شوند و جان عاشق لطیف و خرم و عیار باشد به عاشق ده تو...
غزل شمارهٔ ۶۴۲ – در خانه نشسته بت عیار که دارد
در خانه نشسته بت عیار که دارد معشوقِ قمرروی شکربار که دارد بی زحمت دیده، رخ خورشید که بیند بی پرده، عیان، طاقت دیدار که دارد گفتی به خرابات، دگر کار ندارم خود...