غزل شمارهٔ ۶۳۵ – مستان می ما را هم ساقی ما باید
مستان می ما را هم ساقی ما باید با آن همه شیرینی گر ترش کند شاید با آن همه حسن آن مه گر ناز کند گه گه والله که کلاه از شه بستاند و برباید پر ده قدحی میرم آخر نه...
غزل شمارهٔ ۶۳۶ – بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید همه روح پذیرید بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید کز این خاک برآیید سماوات بگیرید بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید...
غزل شمارهٔ ۶۳۷ – برانید برانید که تا بازنمانید
برانید برانید که تا بازنمانید بدانید بدانید که در عین عیانید بتازید بتازید که چالاک سوارید بنازید بنازید که خوبان جهانید چه دارید چه دارید که آن یار ندارد...
غزل شمارهٔ ۶۳۸ – ملولان همه رفتند در خانه ببندید
ملولان همه رفتند در خانه ببندید بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید به معراج برآیید چو از آل رسولید رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید چو او ماه شکافید شما ابر چرایید...
غزل شمارهٔ ۶۳۹ – آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد امسال در این خرقه زنگار برآمد آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی آنست که امسال عرب وار برآمد آن یار همانست اگر جامه دگر شد آن جامه...
غزل شمارهٔ ۶۴۰ – تا باد سعادت ز محمد خبر افکند
تا باد سعادت ز محمد خبر افکند زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند از حال گدا نیست عجب گر شود او پست تیغ غم تو از سر صد شاه سر افکند روزی پسر ادهم اندر پی آهو...