غزل شمارهٔ ۶۴۱ – در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن تا قصه خوبان که بنامند برافتاد بس چشمه حیوان که از آن حسن...
غزل شمارهٔ ۶۲۲ – جان پیش تو هر ساعت میریزد و میروید
جان پیش تو هر ساعت میریزد و میروید از بهر یکی جان کس چون با تو سخن گوید هر جا که نهی پایی از خاک بروید سر وز بهر یکی سر کس دست از تو کجا شوید روزی که بپرد...
غزل شمارهٔ ۶۲۳ – عاشق شدهای ای دل سودات مبارک باد
عاشق شدهای ای دل سودات مبارک باد از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور تا مُلک مَلک گویند تنهات مبارک باد ای پیشروِ مردی...
غزل شمارهٔ ۶۲۴ – هر ذره که بر بالا مِی نوشد و پا کوبد
هر ذره که بر بالا مِی نوشد و پا کوبد خورشید ازل بیند وز عشق خدا کوبد آن را که بخنداند خوش دست برافشاند وان را که بترساند دندان به دعا کوبد مستست از آن باده با...
غزل شمارهٔ ۶۲۵ – گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد
گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد گیرم که بپوشد رو بو را چه دوا دارد گر نیز بپوشد رو ور نیز ببرد بو از خنبش روحانی صد گونه گوا دارد آن مه چو گریزانه آید سپس...
غزل شمارهٔ ۶۲۶ – هر کآتش من دارد او خرقه ز من دارد
هر کآتش من دارد او خرقه ز من دارد زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد نفس ار چه که زاهد شد او راست نخواهد شد ور راستیی خواهی آن سرو چمن دارد جانیست تو را ساده نقش...