غزل شمارهٔ ۶۱۱ – ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد وی نفس جفاپیشه هنگام وفا آمد بنگر به سوی روزن بگشای در توبه پرداخته کن خانه هین نوبت ما آمد از جرم و جفاجویی چون دست نمیشویی بر...
غزل شمارهٔ ۶۱۲ – بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد
بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد معشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمد شد جنگ و نظر آمد شد زهر و شکر...
غزل شمارهٔ ۶۱۳ – ای خواجه بازرگان از مصر شکر آمد
ای خواجه بازرگان از مصر شکر آمد وان یوسف چون شکر ناگه ز سفر آمد روح آمد و راح آمد معجون نجاح آمد ور چیز دگر خواهی آن چیز دگر آمد آن میوه یعقوبی وان چشمه ایوبی...
غزل شمارهٔ ۶۱۴ – آن بنده آواره بازآمد و بازآمد
آن بنده آواره بازآمد و بازآمد چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد چون عبهر و قند ای جان در روش بخند ای جان در را بمبند ای جان زیرا به نیاز آمد ور زانک ببندی در...
غزل شمارهٔ ۶۱۵ – خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند
خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند دیوانه کجا خسبد دیوانه چه شب داند نی روز بود نی شب در مذهب دیوانه آن چیز که او دارد او داند او داند از گردش گردون شد روز و...
غزل شمارهٔ ۶۱۶ – چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند
چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند جز پادشه بیچون قدر تو کجا داند عالم ز تو پرنورست ای دلبر دور از تو حق تو زمین داند یا چرخ سما داند این پرده نیلی را...