غزل شمارهٔ ۶۱۷ – چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند
چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند جان از پی آن باید تا عیش و طرب بیند سر از پی آن باید تا مست بتی باشد پا از پی آن باید کز یار تعب بیند عشق از پی آن باید تا...
غزل شمارهٔ ۶۱۸ – چون جغد بود اصلش، کی صورتِ باز آید؟
چون جغد بود اصلش، کی صورتِ باز آید؟ چون سیر خورد مردم، کی بوی پیاز آید؟ چون افتد شیر نر از حمله حیز و غر وز زخمهٔ کون خر کی بانگ نماز آید؟ پای تو شده کوچک از...
غزل شمارهٔ ۶۱۹ – آن صبح سعادتها چون نورفشان آید
آن صبح سعادتها چون نورفشان آید آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آید خور نور درخشاند پس نور برافشاند تن گرد چو بنشاند جانان بر جان آید مسکین دل آواره آن گمشده یک...
غزل شمارهٔ ۶۲۰ – از سرو مرا بوی بالای تو میآید
از سرو مرا بوی بالای تو میآید وز ماه مرا رنگ و سیمای تو میآید هر نی کمر خدمت در پیش تو میبندد شکر به غلامی حلوای تو میآید هر نور که آید او از نور تو زاید...
غزل شمارهٔ ۶۲۱ – در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید
در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید شد حامله هر ذره از تابش روی او هر ذره از آن لذت صد ذره همیزاید در هاون تن بنگر کز عشق...
غزل شمارهٔ ۶۰۲ – آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد از رنگ بلور تو شیرین شده جور تو هر چند که جور تو بس تند قدم دارد ای نازش حور از تو...