غزل شمارهٔ ۶۰۳ – گویند به بَلاساغون، تُرکی دو کمان دارد
گویند به بَلاساغون، تُرکی دو کمان دارد وَر زآندو یکی کم شد، ما را چه زیان دارد؟ ای در غم بیهوده، از بوده و نابوده کاین کیسهی زَر دارد، وآن کاسه و خوان دارد...
غزل شمارهٔ ۶۰۴ – هرک آتش من دارد او خرقه ز من دارد
هرک آتش من دارد او خرقه ز من دارد زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد غم نیست اگر ماهش افتاد در این چاهش زیرا رسن زلفش در دست رسن دارد نفس ار چه که زاهد شد او...
غزل شمارهٔ ۶۰۵ – ای دوست شکر خوشتر یا آنک شکر سازد
ای دوست شکر خوشتر یا آنک شکر سازد ای دوست قمر خوشتر یا آنک قمر سازد بگذار شکرها را بگذار قمرها را او چیز دگر داند او چیز دگر سازد در بحر عجایبها باشد به جز از...
غزل شمارهٔ ۶۰۶ – با تلخی معزولی میری بنمی ارزد
با تلخی معزولی میری بنمی ارزد یک روز همیخندد صد سال همیلرزد خربندگی و آنگه از بهر خر مرده بهر گل پژمرده با خار همیسازد زنهار نخندی تو تا اوت نخنداند زیرا که...
غزل شمارهٔ ۶۰۷ – ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد
ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد بی سر شو و بیسامان یعنی بنمی ارزد چون لعل لبش دیدی یک بوسه بدزدیدی برخیز ز لعل و کان یعنی بنمی ارزد در عشق چنان چوگان...
غزل شمارهٔ ۶۰۸ – ایمان بر کفر تو ای شاه چه کس باشد
ایمان بر کفر تو ای شاه چه کس باشد سیمرغ فلک پیما پیش تو مگس باشد آب حیوان ایمان خاک سیهی کفران بر آتش تو هر دو ماننده خس باشد جان را صفت ایمان شد وین جان به...