غزل شمارهٔ ۶۰۹ – در خانه غم بودن از همت دون باشد
در خانه غم بودن از همت دون باشد و اندر دل دونهمت اسرار تو چون باشد؟! بر هر چه همی لرزی، میدان که همان ارزی زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد آن را که شفا...
غزل شمارهٔ ۶۱۰ – نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد آواره عشق ما آواره نخواهد شد آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد آن را که منم منصب...
غزل شمارهٔ ۵۹۲ – اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند
اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد به امر شاه لشکرها از آن بالا فروآید اگر باد...
غزل شمارهٔ ۵۹۳ – برون شو ای غم از سینه، که لطف یار میآید
برون شو ای غم از سینه، که لطف یار میآید تو هم ای دل ز من گم شو، که آن دلدار میآید نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او مرا از فرط عشق او، ز شادی عار میآید...
غزل شمارهٔ ۵۹۴ – امروز جمال تو سیمای دگر دارد
امروز جمال تو سیمای دگر دارد امروز لب نوشت حلوای دگر دارد امروز گل لعلت از شاخ دگر رُستهست امروز قدِ سروت بالای دگر دارد امروز خود آن ماهت در چرخ نمیگنجد وان...
غزل شمارهٔ ۵۹۵ – آن را که درون دل عشق و طلبی باشد
آن را که درون دل عشق و طلبی باشد چون دل نگشاید در آن را سببی باشد رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی وقت سحری آید یا نیم شبی باشد جانی که جدا گردد جویای خدا...