غزل شمارهٔ ۵۷۴ – مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد
مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد قیامتهای پرآتش ز هر سویی برانگیزد دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد ملکها را...
غزل شمارهٔ ۵۷۵ – ایا سر کرده از جانم! تو را خانه کجا باشد؟
ایا سر کرده از جانم! تو را خانه کجا باشد؟ الا ای ماه تابانم! تو را خانه کجا باشد؟ الا ای قادر قاهر! ز تن پنهان به دل ظاهر زهی پیدای پنهانم تو را خانه کجا باشد؟...
غزل شمارهٔ ۵۷۶ – دل من چون صدف باشد، خیال دوست دُر باشد
دل من چون صدف باشد، خیال دوست دُر باشد کنون من هم نمیگنجم، کز او این خانه پر باشد ز شیرینیِ حدیثش شب، شکافیدهست جان را لب عجب دارم که میگوید؟ حدیث حق...
غزل شمارهٔ ۵۷۷ – چو برقی میجهد چیزی عجب آن دلستان باشد
چو برقی میجهد چیزی عجب آن دلستان باشد از آن گوشه چه میتابد عجب آن لعل کان باشد چیست از دور آن گوهر عجب ماهست یا اختر که چون قندیل نورانی معلق ز آسمان باشد...
غزل شمارهٔ ۵۷۸ – مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد...
غزل شمارهٔ ۵۷۹ – دگرباره سر مستان ز مستی در سجود آمد
دگرباره سر مستان ز مستی در سجود آمد مگر آن مطرب جانها ز پرده در سرود آمد سراندازان و جانبازان دگرباره بشوریدند وجود اندر فنا رفت و فنا اندر وجود آمد دگرباره...