غزل شمارهٔ ۵۶۶ – بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد
بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد دو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزد شما دلها نگه دارید مسلمانان که من باری چنان آمیختم با او که دل با من نیامیزد نخست...
غزل شمارهٔ ۵۶۷ – نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد
نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد...
غزل شمارهٔ ۵۶۸ – چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد
چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش تو لطف آفتابی بین که در شبها نهان باشد...
غزل شمارهٔ ۵۶۹ – بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد صفا آمد صفا آمد که...
غزل شمارهٔ ۵۷۰ – بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد گل...
غزل شمارهٔ ۵۷۱ – بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار میماند
بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار میماند جمال ماه نورافشان بدان رخسار میماند به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره که از سوز دل ایشان خرد از کار میماند سقای روح...