غزل شمارهٔ ۵۵۲ – چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود
چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود دیر به خانه وارسد منزل دور میرود در عوض بت گزین کژدم و مار همنشین وز تتق بریشمین سوی قبور میرود شد می و نقل خوردنش عشرت...
غزل شمارهٔ ۵۵۳ – بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود جان ز تو جوش...
غزل شمارهٔ ۵۵۴ – این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود
این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه میشود دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبی در سر کوی شب روان از عسسی چه میشود هیچ دلی نشان دهد هیچ...
غزل شمارهٔ ۵۵۵ – چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند
چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند نیست عجب که از جنون صد چو مرا چنین کند بال برآرد این دلم چونک غمت پرک زند بارخدا تو حکم کن تا به ابد همین کند چونک ستاره دلم...
غزل شمارهٔ ۵۵۶ – جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند
جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند بر دل و جان عاشقان چون کنه کار میکند هم تک یار یار کو راحت مطلقست او یار ز حکم و داوری با تو چه یار میکند یک صفتی قرین شود...
غزل شمارهٔ ۵۵۷ – دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود
دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود جان ز لبت چو میکشد خیره و لب گزان بود تن برود به پیش دل کاین همه را چه میکنی گوید دل که از مهی کز نظرت نهان بود جز رخ...