غزل شمارهٔ ۵۵۸ – یار مرا چو اشتران باز مهار میکشد
یار مرا چو اشتران باز مهار میکشد اشتر مست خویش را در چه قطار میکشد جان و تنم بخست او شیشه من شکست او گردن من به بست او تا به چه کار میکشد شست ویم چو ماهیان...
غزل شمارهٔ ۵۵۹ – زهره عشق هر سحر بر در ما چه میکند
زهره عشق هر سحر بر در ما چه میکند دشمن جان صد قمر بر در ما چه میکند هر که بدید از او نظر باخبرست و بیخبر او ملکست یا بشر بر در ما چه میکند زیر جهان زبر شده...
غزل شمارهٔ ۵۶۰ – عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود
عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود چونک جمال این بود رسم وفا چرا بود این همه لطف و سرکشی قسمت خلق چون شود این همه حسن و دلبری بر بت ما چرا بود درد فراق من کشم...
غزل شمارهٔ ۵۶۱ – طوطی جان مست من از شکری چه میشود
طوطی جان مست من از شکری چه میشود زهره می پرست من از قمری چه میشود بحر دلم که موج او از فلک نهم گذشت خیره بماندهام که او از گهری چه میشود باغ دلم که صد ارم...
غزل شمارهٔ ۵۴۴ – ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود
ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود چه عجب ار مشت گلی عاشق و بیچاره شود چونک به لطفش نگری سنگ حجر موم شود چونک به قهرش نگری موم تو خود خاره شود نوحه کنی نوحه...
غزل شمارهٔ ۵۴۵ – بی تو به سر می نشود با دگری مینشود
بی تو به سر می نشود با دگری مینشود هر چه کنم عشق بیان بیجگری مینشود اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری هیچ کسی را ز دلم خود خبری مینشود یک سر مو از غم تو...