غزل شمارهٔ ۵۴۶ – هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حد جهان بیحد و اندازه شود خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود هر که شدت حلقهٔ در...
غزل شمارهٔ ۵۴۷ – سجده کنم پیشکش آن قد و بالا چه شود
سجده کنم پیشکش آن قد و بالا چه شود دیده کنم پیشکش آن دل بینا چه شود باده او را نخورم ور نخورم پس کی خورد گر بخورم نقد و نیندیشم فردا چه شود باده او همدل من بام...
غزل شمارهٔ ۵۴۸ – چشم تو ناز میکند ناز جهان تو را رسد
چشم تو ناز میکند ناز جهان تو را رسد حسن و نمک تو را بود ناز دگر که را رسد چشم تو ناز میکند لعل تو داد میدهد کشتن و حشر بندگان لاجرم از خدا رسد چشم کشید...
غزل شمارهٔ ۵۴۹ – آب زنید راه را، هین که نگار میرسد
آب زنید راه را، هین که نگار میرسد مژده دهید باغ را، بوی بهار میرسد راه دهید یار را، آن مه دَه چهار را کز رخ نوربخش او، نور نثار میرسد چاک شُدَست آسمان،...
غزل شمارهٔ ۵۵۰ – پنبه ز گوش دور کن بانگ نجات میرسد
پنبه ز گوش دور کن بانگ نجات میرسد آب سیاه درمرو کآب حیات میرسد نوبت عشق مشتری بر سر چرخ میزند بهر روان عاشقان صد صلوات میرسد جمله چو شهد و شیر شو وز خود...
غزل شمارهٔ ۵۵۱ – جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود
جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود گر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بود چون همه سوی نور تست کیست دورو به عهد تو چون همه رو گرفتهای روی دگر کجا بود آنک...