غزل شمارهٔ ۵۳۴ – رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند وان مرغ آبی را بگو مستان سلامت میکنند وان میر ساقی را بگو مستان سلامت میکنند وان عمر باقی را بگو مستان سلامت میکنند...
غزل شمارهٔ ۵۳۵ – سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود
سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود آب حیات از عشق تو در جوی جویان میرود عالم پر از حمد و ثنا از طوطیان آشنا مرغ دلم بر میپرد چون ذکر مرغان میرود بر ذکر...
غزل شمارهٔ ۵۳۶ – آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود
آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون کوثر شود هم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شود گر چشم و...
غزل شمارهٔ ۵۳۷ – کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد هر آدمی را در جهان آورد حق در پیشهای در پیشهای بیپیشگی کردست ما را نامزد هر...
غزل شمارهٔ ۵۳۸ – گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند
گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند عالم همه ویران شود جان غرقه طوفان شود آن گوهری کو آب شد آن آب بر گوهر زند پیدا شود سر...
غزل شمارهٔ ۵۳۹ – مستی سلامت میکند، پنهان پیامت میکند
مستی سلامت میکند، پنهان پیامت میکند آن کاو دلش را بردهای، جان هم غلامت میکند ای نیست کرده هست را، بشنو سلامِ مست را مستی که هر دو دست را پابندِ دامت میکند...