غزل شمارهٔ ۵۴۰ – مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند
مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند آن کو دلش را بردهای جان هم غلامت میکند ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را مستی که هر دو دست را پابند دامت میکند ای...
غزل شمارهٔ ۵۴۱ – صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود
صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود در پاکبازان ای پسر فیض و خداخویی بود خود عاقبت اندر ولا نی بخل ماند نی سخا اندر سخا هم بیشکی پنهان عوض جویی بود هست این سخا...
غزل شمارهٔ ۵۴۲ – بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان هین ترک تازیی بکن کان ترک در خرگاه شد گر بو بری...
غزل شمارهٔ ۵۴۳ – یار مرا مینهلد تا که بخارم سر خود
یار مرا مینهلد تا که بخارم سر خود هیکل یارم که مرا میفشرد در بر خود گاه چو قطار شتر میکشدم از پی خود گاه مرا پیش کند شاه چو سرلشکر خود گه چو نگینم بمزد تا...
غزل شمارهٔ ۵۲۳ – ای بیوفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد
ای بیوفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد قهر خدا باشد که بر لطف خدا عاشق نشد چون کرد بر عالم گذر سلطان ما زاغ البصر نقشی بدید آخر که او بر نقشها عاشق نشد جانی...
غزل شمارهٔ ۵۲۴ – بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان شب ترک تازیها بکن کان ترک در خرگاه شد گر بو بری...